سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسا کس که با نیکویى بدو گرفتار گردیده است و بسا مغرور بدانکه گناهش پوشیده است ، و بسا کس که فریب خورد به سخن نیکویى که در باره او بر زبانها رود ، و خدا هیچ کس را نیازمود چون کسى که او را در زندگى مهلتى بود . [ و این گفتار پیش از این گذشت ، لیکن اینجا در آن زیادتى است سودمند . ] [نهج البلاغه]

آن مرد در باران خواهد آمد - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 از خویش مران بهر خدا ای شه خوبان... آن را که به جز کوی تو جای دگری نیست

 

هیچ وقت یادم نمی رود « آن مرد در باران آمد » کتاب فارسی هفت سالگی را... نمی دانم جناب فارسی در آن روز های گرگ و میش کودکی چه دیده بود که خبر آمدنش را چُنین با افتخار جار می زد! اما این را می دانم که بعد از روز های هفت سالگی خیلی چیز ها فهمیدم؛ این که فعل جمله را از گذشته به آینده تغییر دهم « آن مرد در باران خواهد آمد! »... این که چرا همیشه کلمه ی انتظار غلط املایی مشق هایم بود... این که چرا معلم مان آن روز آخر دفتر مشقم نوشت: 313 بار تکرار شود!... و اینگونه بود که دفتر دلم پُر شد از وعده ی آمدن او...

 

پی نوشت:

* دعا کنید رسد آن زمان که یار بیاید/ بهار باغ جهان، زینت بهار بیاید/ دعا کنید دعایی که آفتاب درخشان/ به سرپرستی گل های روزگار بیاید/ قیامتی کند از قامتش به پا که گویی/ معاد روشن انسان در این دیار بیاید/ کتاب عشق گشوده «و ان یکاد» بخوانید/ دعا کنید که آن یار غمگسار بیاید... اللهم عجل لولیک الفرج

 

 


جمعه 86/12/10 ساعت 2:54 صبح

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208242 :کل بازدیدها
7 :بازدید امروز
55 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
آن مرد در باران خواهد آمد - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
آن مرد در باران خواهد آمد - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب